تبلیغات متنی
آزمون علوم پایه دامپزشکی
ماسک سه لایه
خرید از چین
انجام پروژه متلب
حمل خرده بار به عراق
چت روم
ایمن بار
Bitmain antminer ks3
چاپ ساک دستی پلاستیکی
برتر سرویس
لوله بازکنی در کرج
نوید چت|❣️|نویدچت

انگشت

شنبه 13 آبان 1402
2:09
نوید چت|نویدچت

این داستان واقعی معنای کاملاً جدیدی را به شعار تبلیغاتی رستوران‌های آربیز (Arby’s) با عنوان «ما متخصص گوشت هستیم!» می‌دهد. در سال ۲۰۱۲، یک پسر بچه جوان، یک انگشت انسان را در داخل ساندویچ خود پیدا کرد که حتی یک تکه از آن را گاز گرفته بود. این انگشت متعلق به یکی از کارکنان این رستوران بود که انگشت خود را در حین استفاده از دستگاه برش گوشت، قطع کرده و از ترس اخراج شدن، بدون اینکه به کسی در مورد آن چیزی بگوید، آن را همانطور رها کرده بود.


موضوعات:
برچسب ها: , ,
[ بازدید : 6 ] [ امتیاز : 0 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]

تخم طلایی

جمعه 12 آبان 1402
8:21
نوید چت|نویدچت

زمان زیادی را صرف کار کردن کرده بود و هر چه قدر که در می آورد را خرج نیاز های اولیه اش می کرد. یک روز عصر بعد از این که از سرِ کار به خانه برمی گشت، به شدت گرسنه بود. با خودش فکر کرد امشب چه غذایی درست کنم؟ کمی بعد مشاهده کرد که یک مرغ با قدقد از کلبه بیرون می آید و با خودش فکر کرد که این مرغ می تواند غذای خوشمزه ای برای من باشد. پس امشب آن را آماده می کنم.

او کمی تلاش کرد تا بتواند مرغ را بگیرد و می‌ خواست او را بکشد تا اینکه مرغ به حرف زدن افتاد و گفت: ” لطفاً مرا نکش، مرد مهربان. من به تو کمک می کنم. ”

هاریا کارش را متوقف کرد و متعجب شده بود که مرغ چگونه توانسته صحبت کند. از او پرسید: ” چگونه می توانی به من کمک کنی؟”

مرغ در پاسخ گفت: “اگر زندگی من را نجات دهی، حتماً هر روز برایت تخم مرغ طلایی آماده می کنم. ” چشمان هریا کاملاً از تعجب گشاد شده بود و از اینکه چنین قولی را شنیده بود، کاملاً متعجب شد و با خودش گفت: “تخم مرغ طلایی، آن هم هر روز. چگونه این حرفت را باور کنم؟ احتمالاً دروغ می گویی. “‌

مرغ در پاسخ گفت:” اگر فردا تخم مرغ طلایی به تو ندادم، می توانی مرا بکشی.” تا این که این مرد مجاب شد تا روز بعد صبر کرد. صبح روز بعد در بیرون از کلبه به دنبال تخم مرغ طلایی می گشت و دید که مرغ روی آن نشسته است. کاملا متعجب شده بود و با خودش گفت: “پس حقیقت داشت‌ تو واقعاً به من تخم مرغ طلایی دادی. این اتفاق برای هیچ کس رخ نمی دهد “.

سپس مرد ترسید که دیگران متوجه شوند و این مرغ را از او بگیرند. از آن روز به بعد هر روز تخم مرغ طلایی داشت و مرد هم در قبال این اتفاق از او خیلی خوب مراقبت می کرد و باعث شد که خیلی زود ثروتمند شود؛ اما او بعد از ثروتمند شدن خسیس و حریص شده بود. با خودش فکر کرد که اگر بتواند شکم‌ مرغ را باز کند‌ می تواند همه تخم مرغ های طلایی را به یکباره بیرون بیاورد و مجبور نیست که هر روز صبر کند تا تخم مرغ ها را دانه دانه بیرون بیاورد‌.

در همان شب؛ مرغ را داخل خانه آورد و آن را کشت. شکمش را باز کرد اما هیچ تخم مرغ طلایی آن جا نبود. مرد خیلی پشیمان شد و با حسرت زیاد به خودش گفت: ” این چه کاری بود که انجام دادم. حرص و طمع زیاد من باعث شد که مرغم را بکشم.” اما دیگر خیلی دیر شده بود.


موضوعات:
برچسب ها: , ,
[ بازدید : 7 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]

سخن

چهارشنبه 10 آبان 1402
21:46
نوید چت|نویدچت

سخنگوی چون بر گشاید سخن
بمان تا بگوید تو تندی مکن


موضوعات:
برچسب ها: , ,
[ بازدید : 4 ] [ امتیاز : 0 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]

دوستان

دوشنبه 8 آبان 1402
23:56
نوید چت|نویدچت

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را


موضوعات:
برچسب ها: , ,
[ بازدید : 4 ] [ امتیاز : 0 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]

رز

يکشنبه 7 آبان 1402
8:28
نوید چت|نویدچت

در اولين جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود و از ما خواست كه كسی را بيابيم كه تا به حال با او آشنا نشده‌ايم، برای نگاه كردن به اطراف ايستادم، در آن هنگام دستی به آرامی شانه‌ ام را لمس نمود، برگشتم و خانم مسن كوچكی را ديدم كه با خوشرويی و لبخندی كه وجود بی‌ عيب او را نمايش می‌داد، به من نگاه می ‌كرد. او گفت: «سلام عزيزم، نام من رز است، هشتاد و هفت سال دارم، آيا می‌توانم تو را در آغوش بگيرم؟» پاسخ دادم: «البته كه می‌ توانيد»، و او مرا در آغوش خود فشرد. پرسيدم: «چطور شما در چنين سن جوانی به دانشگاه آمده ايد؟» به شوخی پاسخ داد: «من اينجا هستم تا يك شوهر پولدار پيدا كنم، ازدواج كرده يك جفت بچه بياورم، سپس بازنشسته شده و مسافرت نمایم». پرسيدم: «نه، جداً چه چيزی باعث شده؟» كنجكاو بودم كه بفهمم چه انگيزه‌ای باعث شده او اين مبارزه را انتخاب نمايد. به من گفت: «همیشه رويای داشتن تحصيلات دانشگاهی را داشتم و حالا، يكی دارم».

پس از كلاس به اتفاق تا ساختمان اتحاديه دانشجويی قدم زديم و در يك كافه گلاسه سهيم شديم،‌ ما به طور اتفاقی دوست شده بوديم، ‌برای سه ماه ما هر روز با هم كلاس را ترك می‌كرديم، او در طول يك سال شهره ی كالج شد و به راحتی هر كجا كه می‌رفت، دوست پيدا می‌كرد، او عاشق اين بود كه به اين لباس در آيد و از توجهاتی كه ساير دانشجويان به او می‌نمودند، لذت می‌برد، او اينگونه زندگی می‌كرد.

در پايان آن ترم ما از رز دعوت كرديم تا در ميهمانی ما سخنرانی نمايد، من هرگز چيزی را كه او به ما گفت، فراموش نخواهم كرد، وقتی او را معرفی كردند، در حالی كه داشت خود را برای سخنرانی از پيش مهيا شده‌ اش، آماده می‌كرد، به سوی جايگاه رفت، تعدادی از برگه‌های متون سخنرانی‌اش بروی زمين افتادند، آزرده و كمی دست پاچه به سوی ميكروفون برگشته و به سادگی گفت: «عذر می‌خواهم، من بسيار وحشت زده شده‌ ام بنابراين سخنرانی خود را ايراد نخواهم كرد، اما به من اجازه دهيد كه تنها چيزی را كه می‌دانم، به شما بگويم»، او گلويش را صاف نموده و‌ آغاز كرد: «ما بازی را متوقف نمی‌كنيم چون كه پير شده‌ايم، ما پير می‌شويم زیرا كه از بازی دست می‌كشيم، تنها يك راه برای جوان ماندن، شاد بودن و دست يابی به موفقيت وجود دارد، شما بايد بخنديد و هر روز رضايت پيدا كنيم. ما عادت كرديم كه رويايی داشته باشيم، وقتی روياهايمان را از دست می‌دهيم، می‌ميريم، انسان‌های زيادی در اطرافمان پرسه می‌زنند كه مرده ‌اند و حتی خود نمی‌دانند، تفاوت بسيار بزرگی بين پير شدن و رشد كردن وجود دارد، اگر من كه هشتاد و هفت ساله هستم برای مدت يك سال در تخت خواب و بدون هيچ كار ثمر بخشی بمانم، هشتاد و هشت ساله خواهم شد، هر كسی می‌تواند پير شود، آن نياز به هيچ استعداد خدادادی يا توانايی ندارد، رشد كردن هميشه با يافتن فرصت ها برای تغيير همراه است. متأسف نباشيد، يك فرد سالخورده معمولاً برای كارهايی كه انجام داده تأسف نمی‌خورد، كه برای كارهايی كه انجام نداده است». او به سخنرانی‌اش با ایراد «سرود شجاعان» پايان بخشيد و از فرد فرد ما دعوت كرد كه سرودها را خوانده و آنها را در زندگی خود پياده نمایيم.

در انتهای سال، رز دانشگاهی را كه سال ها قبل آغاز كرده بود، به اتمام رساند، يك هفته پس از فارغ‌ التحصيلی رز با آرامش در خواب فوت كرد، بيش از دو هزار دانشجو در مراسم خاكسپاری او شركت كردند، به احترام خانمی شگفت‌ انگيز كه با عمل خود برای ديگران سرمشقی شد كه هيچ وقت برای تحقق همه آن چيزهايی كه می‌توانید باشید، دير نيست.


موضوعات:
برچسب ها: , ,
[ بازدید : 6 ] [ امتیاز : 2 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]

جنگ

جمعه 21 مرداد 1401
7:36
نوید چت|نویدچت

هروقت میگن خنده عصبی، یاد سرهنگ تو آموزشی خدمت میفتم؛ پرسید خب دوستان چجوری میشه تو جنگ‌ های شیمیایی آسیب ندید؟

 

گفتم تو جنگ شرکت نکنیم


موضوعات:
برچسب ها: , ,
[ بازدید : 14 ] [ امتیاز : 4 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]

انتخاب

يکشنبه 18 ارديبهشت 1401
3:59
نوید چت|نویدچت

دو توصیه خیلی مهم:

اول اینکه : هیچ وقت به انتخاب های همسرتان نخندید؛ شما یکی از آنها هستید.
دوم اینکه : هیچ وقت به انتخاب های خودتان افتخار نکنید؛ همسرتان یکی از آنهاست


موضوعات:
برچسب ها: , ,
[ بازدید : 26 ] [ امتیاز : 4 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]

تز

دوشنبه 5 ارديبهشت 1401
8:46
نوید چت|نویدچت

 من سر یخچال که میرم با پارچ آب میخورم!

اونم از سمتی که دستۀ پارچه!

تزمم اینه که کسی عقلش نمیرسه

از این سمت بخوره دهنیش کنه


موضوعات:
برچسب ها: , ,
[ بازدید : 13 ] [ امتیاز : 4 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]

مراقبت

شنبه 3 ارديبهشت 1401
9:51
نوید چت|نویدچت


پسر جوان ان قدر عاشق دختر بود کـه گفت: تو نگران چي هستي؟

دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور کـه خودت مي‌دوني مادرت پيره و جز تو فرزندي نداره… بايد شرط ضمن عقد بگذاريم کـه اگر زمين گير شد، اونو بـه خونه ما نياري و ببريش خانه سالمندان.

 پسر جوان آهي کشيد و شرط دختر را پذيرفت…

هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود کـه زن جوان دريک تصادف خودرو قطع نخاع و ويلچر نشين شد.
 
پسر جوان رو بـه مادرش گفت: بهتر نيست ببريمش آسايشگاه؟

مادر پيرش با عصبانيت گفت: مگه من مُردم کـه ببريش آسايشگاه؟ خودم تا موقعي کـه زمين‌گير نشدم ازش مراقبت مي کنم.
 
پسر جوان اشک ريخت و بـه زنش نگاه کرد.

زن جوان انگار با نگاهش بـه او ميگفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن


موضوعات:
برچسب ها: , ,
[ بازدید : 102 ] [ امتیاز : 4 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]

راز

دوشنبه 29 فروردين 1401
6:23
نوید چت|نویدچت


راز عشق ورزيدن به هرچيزي اين است...

شايد روزي ز دست برود...
 


موضوعات:
برچسب ها: نویدگپ, ,
[ بازدید : 14 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : 1 2 3 4 5 6 ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
نوید چت|❣️|نویدچت|بهترین چت رومی ایرانی یرای شما دوستان عزیز و لذیذ
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به نوید چت|❣️|نویدچت است. | قدرت گرفته از Blogtez.com|
x
با سلام آدرس نوید چت عوض شده است براي ورود اينجا کليک کنيد !

نویدچت|نوید چت

با تشکر مديريت نوید چت