مراقبت
شنبه 3 ارديبهشت 1401
9:51
پسر جوان ان قدر عاشق دختر بود کـه گفت: تو نگران چي هستي؟
دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور کـه خودت ميدوني مادرت پيره و جز تو فرزندي نداره… بايد شرط ضمن عقد بگذاريم کـه اگر زمين گير شد، اونو بـه خونه ما نياري و ببريش خانه سالمندان.
پسر جوان آهي کشيد و شرط دختر را پذيرفت…
هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود کـه زن جوان دريک تصادف خودرو قطع نخاع و ويلچر نشين شد.
پسر جوان رو بـه مادرش گفت: بهتر نيست ببريمش آسايشگاه؟
مادر پيرش با عصبانيت گفت: مگه من مُردم کـه ببريش آسايشگاه؟ خودم تا موقعي کـه زمينگير نشدم ازش مراقبت مي کنم.
پسر جوان اشک ريخت و بـه زنش نگاه کرد.
زن جوان انگار با نگاهش بـه او ميگفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن